Chrryt book



به نام پروردگار
















مقدمه




این کتاب گردآوری و ترجمه چهار بخشی مستند دنیای درون دنیای برون است که در جهت آگاهی عموم و باز کردن پیچیدگی های دنیای ساخته ذهن جامعه مدرن امروز می باشد. این مجموعه نگرشی عینی و قابل تجربه توسط تک تک افراد جامعه امروز است. نکته اصلی پرداختن به درون و دیدن واقعیت بدون قضاوت و باور اطرافمان است. امید به آن که این کتاب دریچه ای به روشن کردن دیدگاه افراد جوینده آگاهی واقعی باشد.


































دنیای درون دنیای برون










بخش اول - آکاشا


 


در آغاز “لوگوس” (اصل يا منشا هوش عالم هستی)،”بیگ بنگ”، نخستين “اُم” وجود داشت. نظريه “بیگ بنگ” ميگويد جهان فيزيكي از يك نقطه ی غير قابل تصور گرم و متراكم است كه يكتایی منحصر بفرد ناميده مي شود ، ميليارد بار كوچكتر از يك سر سوزن. توضيحي درباره چرا و چگونيگی اش وجود ندارد. هر چه يك موضوع اسرار آميزتر جلوه كند ما بيشتر به دنبال درك آن می رویم.
تصور می شود گرانش، گسترش جهان را کاهش  می دهد یا جهان را در معمای بزرگی منقبض  می کند. تصاویر تلسکوپ فضایی هابل نشان می دهد که گسترش جهان در حال تسریع است.
از بیگ بنگ گسترش بخشیدن سریع و سریعتر آغاز شد. در جهان، جرمی بیش از جرم پیش بینی شده فیزیک وجود دارد. به تازگی فیزیك دانان برای پاسخ به جرم گمشده می گویند جهان فقط از ۴٪ ماده اتمی یا آنچه را كه ما عادی می دانیم تشکیل شده است. ۲۳٪ از جهان ماده تاریک است و ۷۳٪ انرژی تاریک، چیزی که فضای خالی یا همان خلاء تصور میشده. همانند یک سیستم عصبی نامرئی در سراسر جهان جریان دارد و همه چیز را به هم متصل می کند.


معلمان ودیک باستان به ندا براهما آموزش می دادند که جهان ارتعاش است. ارتعاش در ریشه تمام تجربات معنوی واقعی و تحقیقات علمی یافت می شود.
این همان انرژی است که مقدسین ،بوداها ، یوگی ها ، عرفا ، کاهنان ، سرخ پوستان درمانگر و تمام کسانی که به درون خود بینا شدند از آن آگاه گشتند.
این انرژی به آکاشا،نخستین اُم،شبکه جواهرات ایندرا، موسیقی کره ها و هزار نام دیگر در طول تاریخ شناخته شده است.
ريشه اصلی تمام اديان و اتصالی ست بين دنيای درون و دنيای بيرون. باورهای بودايی ماهايانا در قرن سوم در كيهانشناسی مغايرتی با فيزيك پيشرفته مدرن ندارد. 
شبکه جواهرات ايندرا استعاره از تدريس ودايی خيلی كهن تر است كه چگونگی بافته شدن الياف كائنات را نشان می دهد. ايندرا ، پادشاه خدايان، خورشيد را به دنيا آورد و بادها و آبهارا به حركت درآورد. همانند تار عنكبوتی كه در تمامی ابعاد جهان گسترش یافته باشد.  
اين تور از قطرات شبنم بوجود آمده و هر قطره بازتاب تمام قطرات ديگر آب است، و هر بازتاب بازتابی از قطرات ديگر. كل شبكه توری در آن بازتاب می شود و بينهايت بار تکرار از آن. شبکه جواهرات ايندرا ميتواند دنيای هولوگرافیکی را تعريف كند كه در آن كوچكترين جريان نوری نقش كامل تمام هستی را دربر دارد. 


دانشمند صربستانی آمريكايی، نیکلای تسلا ،مردي كه قرن بيستم را اختراع كرد ،كاشف برق سیال متناوب و تعداد زيادی ديگر از اكتشافاتی است كه به طور روزمره از آن ها استفاده مي كنيم. بخاطر علاقه بسيار وی به سنتهای ودايی باستانی، او در موقعيت ویژه ای قرار گرفت كه درك كامل تری از علم شرق و غرب داشته باشد. 
همانند ديگر دانشمندان بزرگ، تسلا نگاه عميقی به درك اسرار دنيای هستی كرد اما او همزمان به عمق درون خود نیز آگاه گشت. او مانند يوگی های باستان از لفظ آكاشا  برای نشان دادن حواس الكتريكی كه در تمام موجودات درجريان است استفاده كرد. 


تسلا همراه با سوآمی ويوكاناندا كه آموخته های هندی را به غرب آورد آن مکتب را آموخت.
در سنتهای وديك باستانی آكاشا خود فضا است، فضايی كه درآن عناصر ديگر هم زمان با ارتعاش وجود دارند.  




اين دو جدا نشدنی هستند. آكاشا همان يين و پرانا يانگ است. مفهوم مدرنی که درك آكاشا را برایمان ممکن می سازد يا همان ماده اوليه كه ايده اولیه فركتال هاست.
     در دهه ۱۹۸۰ با بوجود آمدن كامپوترهای پيشرفته به ما اجازه تصوير سازی واقعی و تكثير رياضياتی الگوهای طبيعت داده شد.
اصطلاح فركتال توسط رياضی دان، بنوييت مندلبرت، ابداع شد. كسي كه به مطالعه معادلات ساده رياضي مي پرداخت و با تكرار آنها،شاهد تغییرات لایتناهی در آرايش ریاضی وفرم هندسی آنها در چهارچوب محدودی بود. 


آنها محدود و در عین حال لايتناهی هستند. فركتال يك شكل هندسی خشک است كه ميتواند به بخشهايی تقسيم شود و هر كدام از آنها كپی كوچك شده از تصوير كل الگو هستند - خاصيت و ويژگي كه خود-تکرار نام دارد.
فركتال های مندلبرت به اثر انگشت پروردگار معروفند. شاهد اثر هنری  كه توسط طبيعت توليد شده هستید.اگر مدل مندلبرت را در جهتی بچرخانيد به نظر ميرسد كه تصوير خدای هيندو يا بودا نمايانگر می شود. اين طرح به “بودابرت” معروف است.   




اگر به تعدادی از فرم های هنر و معماری باستانی نگاهی بياندازيد خواهيد ديد كه انسان از ديرباز به همراهی زيبايی و تقديس الگوهای فركتال پرداخته است.
پيچيدگی بينهايت است و در عين حال هر بخش دارای هسته ای برای خلق دوباره كل است. فركتال ها موجب تغيير ديدگاه رياضي دانان به دنيا و كائنات و نحوه عملكرد آن شدند. با هر مرحله از بزرگنمايی فركتال شاهد مغايرت هايی با اصل اوليه هستيم. هنگامی كه از يك مرحله به مرحله بعدی ميرويم ميبينيم كه جزئيات فركتال ها دائماً در حال تغيير هستند. 
اين دگرگونی همان مارپيچ كيهانی است، هوشی از ماتريكس زمان فضا. فركنتال ها ذاتاً پر از هرج و مرج و سر و صدا و دستور هستند.
زمانی كه ذهن ما الگويی را تشخيص می دهد ياشناسایی می كند، روی آن به نحوی تمركز می كند كه انگار چيزی فيزيكی است. دنبال پيدا كردن الگوهايی هستيم كه زيبا هستند اما برای نگه داشتن الگوها در ذهنمان بايد مابقی فركتال را دور بريزيم. برای درك كردن فركتال با حواس بايد حركت آن را محدود كنيم. 
تمام انرژی ها در كيهان خنثی ،بدون زمان و بدون بعد می باشند. خلاقيت و توانايی شناسايی الگو در ما ،پيوند بين دنیای میکروسکوپی و ماکروسکوپی است. دنيای بی زمان موج ها و دنيای جامدات موجودات. نظاره گر بودن همان عمل خلق كردن در محدوديت ذاتی تفكر است. با برچسب زدن و نام گذاری موجودات وهم جمادات را خلق می كنيم. 


به گفته فيلسوف بنام كييركگارد: اگر مرا نام بگذاريد مرا نفی كرديد. توسط نام گذاری و برجسب زدن تمام چيزهای ديگری كه امكان داشت باشم نفی شده است. ذره ای را به چيزی تبديل مي كنيد كه رو به پايين است و در عين حال چيزی را خلق می كنيد كه محكوم به بودن است. خلاقيت بالاترين بخش طبيعت ماست. با خلق كردن چيزها زمان هم بوجود می آيد، كه منجر به خلق توهمی از جامدات می شود. انيشتن اولين دانشمندی بود كه متوجه شد چيزی كه ما فضای خالی یا خلاء تصور می كنيم “هيچ” نيست، دارای خواص و ویژگی می باشد و ذاتاً دارای مقدار غیر قابل سنجشی انرژی در فضاست.    




فيزيكدان مشهور ريچارد فيمن يكبار اشاره كرد : در يك مكعب يك متری از فضا بقدر كافی انرژیوجود دارد كه كل اقيانوس های دنيا را بجوش بیاورد. مراقبه کنندگان پيشرفته می دانند در سكون بزرگترين قدرت موجود است. بودا اصطلاح ديگری را برای ماده اوليه بكار می برد ، لفظ "كالاپاس" كه به ذرات ريز يا موج های بسيار كوتاه گفته می شود كه با بلند شدن و سرعت تریلیونی بر ثانیه حركت می كنند. در حقیقت، واقعیت شبيه سری قاب های فيلم هولوگرافيك دوربين هستند كه به سرعت حركت می كنند و توهم بی نهایت می دهد.
  


 




زمانی كه هوشياری به كمال آگاه می شود وهم شناخته می شود زيرا هوشياری و آگاهی خود بوجود آورنده وهم هستند.  سنت باستانی شرق در هزاران سال گذشته فهميده بود كه همه هستی ارتعاش است. "نادا برهما" ارتعاشی از بانگ پروردگار است. لغت "نادا" به معني صدا و ارتعاش است و "برهما" اسم خداوند است. 
برهما همزمان هم به معنای ارتعاش و هم به معنای خالق است. هنر و هنرمند جدايی ناپذيرند. در اوپانيشادز كه يكی از كهنه ترين سوابق مكتوب انسان در هند باستان است، نوشته شده براهما خالق بروی لوتوس نشسته است ، چشمانش را باز می كند و دنيا بوجود می آيد. برهما چشمانش را می بندد و دنيا از بين می رود. عارفان باستانی ، يوگی ها و غيب گو ها همه يك نقطه نظر داشتند كه در مرحله بنیادین آگاهی يك ميدان وجود دارد.  


ميدان آكاشيك يا پیشینه آكاشيك جايی است كه تمام اطلاعات، تمام تجربه های گذشته، حال و آينده، وجود دارد حالا و برای هميشه. ميدان يا ماتريكسی است كه تمام هستی از آن بر می خيزد. ازبخشهای زير اتمی، تا كل كهكشان، ستارگان ، سيارات و کل هستی. هيچ چيز را به تماميت آن نخواهید دید زيرا از لايه های ارتعاشی*(آیه ۱۲ سوره الطاق) روی همديگر تشکیل شده كه همواره در حال تغيير و تبادل اطلاعات با آكاشا هستند. درختی در خورشيد، هوا، باران و زمين رامی نوشد. دنيايی از انرژی، بيرون و داخل اين موجود كه ما درخت می ناميم در حال حركت است. زمانی كه فكر ساكت می شود آن زمان چشم واقعيت را به حقیقت می بیند.   
تمام نمودهای هستی باهم هستند. درخت و آسمان و زمين، باران و ستارگان از هم جدا نيستند. زندگی و مرگ خود و ديگران از هم جدا نيستند. همانطور كه دشت و كوه از هم جدا نمی شوند. در اقوام بومی آمريكایی اين دنياشناسی مرسوم هست كه می گويند همه چيز روح دارد انگار كه همه چيز به يك منبع ارتعاش متصل است.
يك آگاهی ، يك ميدان، يك نيرو درون هستی در جريان است. اين ميدان اطراف شما در جريان نيست درون شما در جريان است. و بعنوان “شما” در جريان است. 
شما چشمانی هستيد كه آفرينش خود را در آن می بيند. وقتی از رويا برمی خيزيد متوجه مي شويد همه چيز در آن رویا شما بوديد. شما خلقش كرديد. چيزي كه زندگي واقعی ناميده می شود هيچ تفاوتی با رویا ندارد. همه چيز و همه كس خودت هستی. يك آگاهی واحد كه از درون تمام چشم های دنيا نظارگر است، زير هر سنگ ، درون هر جزء.
محققان بین المللی فيزيك ذرات در سرن، آزمايشگاه اروپا، درباره گسترش در تمام مواد تحقيقات انجام می دهند. اما بجای اينكه به درون نگاه كنند، آنها نگاهي به بيرون از دنيای فيزيكی كردند. محققان در آزمايشگاه سرن واقع در جنيوا در سويس اعلام كردند كه به “هيگز بوزون” يا “ذره الهی” دست پيدا كردند. 


تجربه “هيگز بوزون” اثبات می كند كه يك ميدان انرژی نامرئی خلاء فضا را پر ميكند. برخوردهنده بزرگ هاردون در سرن از حلقه ای با فاصله میل ها از پیرامون تشكيل شده، طوريكه دو پرتو از دو ذره در جهت مخالف سرعت میگیرند، و با سرعتی نزدیک به سرعت نور با هم برخورد می کنند و متلاشی می شوند.
دانشمندان شاهد آنچه از اين تصادف مهيب بوجود می آید بودند. مدل استاندارد نمی تواند چگونگی دريافت جرم توسط ذرات را تعیین كند. اما آشکار شد كه همه ذرات و جرمشان از ارتعاشی بوجود آمدند هرچند هيچ ارتعاش دهنده ای وجود ندارد. 
بنظر می رسد كه يك رقصنده نامرعی وجود داشته، رقص سایه پنهان در باله جهان. تمام رقصنده های ديگر دور اين رقصنده پنهان ميرقصند.ما همیشه شاهد هنر رقص اين رقصنده بوديم اما هيچگاه او را نديديم. 
ویژگی ماده بنیادی جهان ، قلب تمام هستی كه  جرم و انرژی تعریف نشده ی آن عامل گسترش جهان محسوب مي شود، همان باصطلاح ذره الهی است. جدا از اين همه تلاش برای تعريف طبيعت جهان ، كشف هيگز بوزون به سادگي راز بزرگتري از طبیعت رازگونه جهان را مطرح ساخت.    


علم به آستانه بين آگاهی و ماده نزديك می شود. چشمی كه ما با آن نظارگر ميدان اوليه خلقت و چشمی كه ميدان اولیه خلقت با آن ناظر ماست يكی است.


روشنفكر و نويسنده آلماني ولف گنگ ون گوته اين گونه گفت: " ارتعاش نخستین پديده ای است كه دنيا را گسترش داد."  


علم سيماتيك به شناسای صداهای قابل مشاهده می پردازد. 
لغط “سیماتيك” از ريشه يونانی “سيما” است كه بمعنی موج يا ارتعاش است.  يكی از دانشمندان غرب كه به جديت پديده ارتعاش را مورد مطالعه قرار داد ارنست چلندی است ، موسيقيدان و فيزيكدان آلمانی كه در قرن ١٨ زندگی ميكرد. چلندی كشف كرد هنگامی كه روی سطح صفحات فلزی شن می ریزد و با آرشه ساز ويالن ارتعاشی در صفحه ايجاد می كند ، شن به شكل الگوهايی درمی آيد. 
هر ارتعاش فرم های متنوع هندسی ای را ظاهر می کند. چلندی كاتالوگ كامل فرم ها و شكل های ظاهر شده را ثبت كرد كه به نام نقوش چلندی معروفند. خيلی از اين نقوش براحتی در طبيعت يافت می شوند. مثل نقش لاك لاكپشت يا نقش و طرح نقطه های بدن پلنگ. مطالعه نقوش چلندی و الگوهای سيماتيك راه پنهان دستيابی به گيتار ، ويالن و ساير آلات موسيقی با كيفيت را برای سازسازان فراهم ميكند.  
هنس جنی به تحقيقات چلندی اضافه كرد که با بكارگيری مايعات متفاوت و تقويت كننده برقی  كه فركانس های مختلف صدا را توليد می كند اصطلاح سيماتيك تعريف می شود.اگر امواج سينوسی ساده را از يک ظرف آب گذر دهيد بسته به فركانس ارسالی الگوی ویژه ای شکل می گیرد. هرچقدر فركانس بالاتر باشد  الگوهای پيچيده تری شکل می گیرند. اين نقوش تكراری هستند اما تصادفی نيستند. 
هر چه بيشتر مشاهده می كنيد بيشتر می بينيد كه ارتعاش ماده با تکرار موج های ساده به فرم های پيچيده تری تغییر شکل پیدا می کند.اين ارتعاشات در آب نقشی شبيه گل آفتابگردان بوجود می آورد. 
به آسانی با تغيير دادن فركانس صدا، نقش متفاوتی ظاهر می شود.آب يك ماده بسيار اسرارآميز و فوق العاده نفوذ پذير است. بخاطر همين می تواند ارتعاش را براحتی دريافت كند و در خود نگه دارد. بخاطر ظرفيت تشديد بالا و حساسيت و آمادگی درونی برای تشديد كردن ارتعاش، آب به تمام ارتعاشات سونيك واكنش نشان می دهد.  
به ارتعاش درآوردن آب و خاك بيشترين موجودات را در قالب گياهان و حيوانات شكل داده است. به سادگی با مشاهده كردن چگونگی ارتعاشات صدا در آب می توان الگوهای قابل شناسايی طبيعت را خلق كرد، اما با اضافه کردن خاك به آب و  تشدیدارتعاشات، شكل ها جالب تر می شوند. بااضافه كردن نشاسته ذرت به آب با پديده پيچيده ای مواجه می شوید. شايد بتوان قوانین اوليه هستی را در حباب های نشاسته ذرت كه شبيه ارگان زنده ميشوند  مشاهده کرد.


اصل حرکت جهان در اغلب مذاهب با بکارگیری واژگانی از فهم آن دوران بیان شده است. زبان اينكاس رایج در بزرگترين قبايل سرخپوستی ماقبل تاریخ در آمريكای جنوبی، كلمه بدن انسان با لفظ آلفا كاماسكا خوانده می شد كه به معنی لفظی، زمين متحرك است. كابالا يا عرفان يهودی درباره اسم الهی پروردگار صحبت می كند. اسمی كه قابل بيان نيست. نمی تواند بيان شود زيرا ارتعاشی است در همجا.  
همه هستی، كلمات هستند. همه هستی آن كلمه مقدس است. چهار وجهی ساده ترين فرمی است كه در فضاي سه بعدی تعريف می شود. هر وجودی باید حداقل چهار نقطه در فضا داشته باشد تا در واقعیت فیزیکی وجود پیدا کند. ساختار مثلث تنها شكل خود تثبيت كننده در طبيعت است. “تتراگراماتون” در كتاب عهد عتيق بعنوان نماد خاص خداوند بكار رفته است. زمانی كه درباره كلمه خداوند يا نام های برتر خداوند يا “لوگوس” يا اولين لفظ صحبت می شود از “تتراگراماتون” بکار می رود.




تمدن های باستان می دانستند كه در ريشه ساختار جهان فرم چهار ضلعی نهفته است. خارج از اين فرم ، طبيعت  راهبرد اساسی به سمت تعادل به نمايش گذاشته است؛ به نام شيوا. همزمان راهبرد اساسی به سمت تغييرات نيز بهمراه دارد؛ به نام شاكتی. در انجيل يوحنا آمده است: “آغاز يك كلمه بود.” اما در نوشته اصلی لفظ "لوگوس" آمده است. فيلسوف يونانی هراكليتوس كسی كه در دوران قبل مسيح می زيست به “لوگوس” اشاره كرد كه به طور اساسی غير قابل فهم است. اصل تمام تكرارها ، الگوها و فرم ها است. 
فلاسفه استويك كه آموخته های هراكليتوس را دنبال می كردند، لفظ الهی را با اصل الهام بخش حرکت جهان شناختند.  




در تصوف اسلام لفظ لوگوس در همه جا و همه چيز موجود است. همان هستی است كه از آن غير قابل اثبات ثابت و آشكار می گردد. در سنت هندو شيوا ناتاراجا در لفظ بمعنی خداوند رقص است. رقص كل كائنات با صدای طبل شيوا. همه هستی تا زمانی كه شيوا در حال رقصيدن است با تپش همراه و روح داده شده به حركت و تغيير ادامه می دهد، در غير اينصورت همه هستی به هيچ برمی گردد و متلاشی می شود. شيوا نماد شاهد آگاه ماست ، شاكتی جوهر هستی دنياست.
با دراز كشيدن مراقبه گونه شيوا، شاكتی او را حركت می دهد تا به رقص ادامه دهد . 
مشابه يين و يانگ رقصنده و رقص باهم هستی پیدا می کنند. لوگوس به معنای واقعيت آشكار هم می باشد. كسی كه لوگوس را بشناسد، واقعيت را می داند. لايه های ناشناخته زیادی در دنیای انسان وجود دارد مثل آکاشا که هنگام پیچیدن در ساختار پیچیده منبع را از خود مخفی نگاه می دارد. شبیه به بازی قایم باشک الهی، ما هزاران سال در حال مخفی شدن هستیم، سرانجام بازی را بکل فراموش كرديم.
 
ما تقریبا فراموش كرديم كه چيزی براي یافتن وجود دارد . بودا به فرد آموزش می دهد تا با مراقبه، تغيير و به چالش كشيدن درون خود مستقيما “لوگوس” را درك كند. هنگامی كه دنيای درون مشاهده شود در واقع دقت حواس و انرژی خرد مشاهده شده است. در زمان آگاه سازی آنيكا در ريشه حواس فرد، او به رهایی از اشکال تعلقات فانی بیرون می رسد.
زمامی كه متوجه شويم يك منبع ارتعاش مطلق که در بنیاد تمام اديان مشترک است، چطور مي توانيم بگویيم "دين من"، "خدا فقط مال منست " یا " ميدان كوانتومی من" ؟
بحران واقعی در دنيا بحران اجتماع، سياست يا اقتصاد نيست. بحران ما بحران آگاهی است، فروماندگی در درک مستقيم واقعيت طبيعيمان. 
 همه انسان ها و هستی در شناخت واقعیت طبیعت فرومانده اند. باديسادوا كسی است كه با طبيعت بيدار بودا همراه است. باديسادوا عهد می بندد همه موجودات اين عالم را بيدار کند، تا همگان آگاهی مطلق شوند. بيدار واقعی فردی، مستلزم بيداری واقعی هستی است.
"موجودات حساس بيشماری در دنيا وجود دارند ، من عهد می بندم كه به بيداريشان کمک كنم.
نقص های من تهی نشدنی هستند. عهد می بندم كه بر همه آن ها غلبه کنم. دارما، ماورا تجربیات انسانی است عهد می بندم كه به آن آگاه گردم. راه بيداری و آگاهی دست نيافتنی است، عهد می بندم كه به آن دست يابم.”
























بخش دوم - مارپیچ
 






 فيلسوف پيرو فيثاغورث ، افلاطون به یک کلید طلایی که تمام اسرار جهان را یکپارچه می کند اشاره كرد. این کلید طلایی ما را بارها در طول اکتشافاتمان به زمان باز می گرداند. کلید طلایی همان هوش خداوند است که همواره با خلق، وحی و رستگاری همراهست. منبع اوليه ذات الهی و خرد خداوند است.
ما با حواس محدودمان  فقط دنیای بیرون را نظاره می کنیم كه تجلیی از مکانیزم پنهانی مشابه وجود خودمان می باشد. منشاء این تقارن الهی، بزرگترین راز وجودی ماست. بسیاری از متفکران تاریخ مانند فيثاغورث ، کپلر ، لئوناردو داوینچی ، تسلا و انیشتین به يك درگاه رمز و راز رسيدند. انیشتین گفت: "زیباترین چیزی که می توانیم تجربه کنیم اسرارآمیز است. كه سرچشمه اصل هنر و علم است. آنان که با این احساسات غریبه هستند، كسانی كه دیگر نمی توانند تعجب کنند و در حیرت بايستند به خوبی يك مرده هستند. چشمانشان را بسته اند. "


ما در موقعیت یک کودک کوچک قرار داریم كه وارد یک کتابخانه عظیم پر از کتابهايی با زبان های مختلف می شود. کودک می داند که کسی باید آن کتاب ها را نوشته باشد. نمی داند چگونه. زبانهایی که به آن نوشته شده اند را نمی فهمد. کودک به سختی متوجه نظم و ترتیب اسرارآمیز در چیدمان کتابها می شود اما نمی داند چیست.
به نظر من این داستان، ديدگاه باهوش ترين افراد از خداوند است. ما جهانی را می بینیم که به طرز شگفت آوری منظم است و از قوانین قطعی پیروی می کند. ذهن محدود ما نمی تواند نیروی اسرارآمیزی که صورت های فلکی را به حرکت در می آورد درک کند.
هر دانشمندی که نگاه عمیقی به جهان داشته باشد و هر عارفی که عمیقاً به درون خود نظر كند، سرانجام با همین موضوع رو در رو می شود: مارپیچ اوليه هستی. 
هزار سال قبل از ایجاد رصدخانه باستانی در عصر سنگ ، مارپیچ یک نماد غالب بر روی زمین بود. مارپیچهای باستانی در تمام نقاط جهان یافت می شود. هزاران مارپیچ باستانی مانند آنها در سراسر اروپا یافت می شود ، آمریکای شمالی نیومکزیکو ، یوتا ، استرالیا ، چین ، روسیه. تقریباً هر فرهنگ بومی روی زمین از اين مارپيچ استفاده كرده است.  


مارپیچهای باستانی نمادی از رشد ، انبساط و انرژی کیهانی اند که در درون خورشید و بهشت ها تجسم یافته اند. شکل مارپیچ در حال آینه سازی ماکروسکوپی خود جهان در حال شکل گرفتن است. در روایات بومی ، مارپیچ منبع انرژی ، مادر مقدس می باشد. 
قدمت مارپیچ های نوسنگی در نيوگريج ، ایرلند به پنج هزار سال می رسد. آنها پانصد سال از هرم بزرگ در جیزه قدیمی تر هستند و آنها به همان اندازه برای ناظران مدرن عجیب هستند. این مارپیچ به زمانی در تاریخ برمی گردد که انسان ها بیشتر به زمین ( به چرخه ها و مارپیچ های طبیعت) متصل بودند.  دورانی که انسان ها کمتر با افکارشان شناخته می شدند. مارپیچ همان تصور ما از گشتاور جهان است. همان پرانا ، یا نیروی خلاق ، آكاشا به یك شكل مستحكم.
در تمام سطوح بین ماكروسكوپی و ميكروسكوپی یافت می شود ، از کهکشانهای مارپیچی تا سیستم های هوايی، آب در حال خارج شدن از وان شما، دی ان ای شما،  تجربه مستقیم انرژی خودتان. مارپيچ اوليه الهی یک ایده نیست ، بلکه آن چیزی است که همه شرایط و ایده ها را ممکن می سازد.
انواع مارپیچ ها و شكلهای حلزونی در سراسر طبیعت یافت می شود. حلزون مرجان دریایی، شبکه های عنکبوتی، فسیل، دم اسب دریايی و صدف حلزونی.
 
  




بسیاری از مارپیچ هایی که در طبیعت ظاهر می شوند به عنوان مارپیچ های لگاریتمی قابل مشاهده هستند
یا مارپیچ های رشد که وقتی از مرکز حرکت می کنید ، بخش های مارپیچی از نظر ظاهری بزرگتر می شوند. همانند شبكه جواهرات ایندرا ، مارپیچهای لگاریتمی شبیه به هم هستند یا هولوگرافیک به گونه ای که  ویژگی های هر قسمت انعكاسی در كل است.


٢٤٠٠ سال پیش در یونان باستان ، افلاطون نسبت پیوستگی هندسی را ژرفترین پیوند کیهانی در نظر می گرفت. نسبت طلایی یا نسبت الهی بزرگترین راز طبیعت بود. نسبت طلایی را می توان به عنوان نسبت
 A + B به A برابر است با نسبت A به B بیان کرد. 


از نظر افلاطون ، روح جهان يگانه با يك طنين هارمونيك می پيچد. همان الگوی پنج ضلعی که در یک ستاره دریایی وجود دارد ، یا در یک قطعه بامیه ،  همان الگو را می توان در مسیر هشت ساله سیاره زهره در آسمان شب ديد. دنیای اشکال آسمانی و جهان قابل مشاهده مواد روی زمين  با وجود این اصل شباهت هندسی قابل فهم می شوند. از الگوهای مارپیچی شبیه به کلم بروکلی رومانسکو تا بازوهای کهکشان ها ، مارپیچ های لگاریتمی و الگوهای مشابه هم و باستانی هستند. 
 


کهکشان راه شیری دارای چندین بازوی مارپیچی است که استقرار اين مارپیچ های لگاریتمی با زمین در حدود 12 درجه است. هرچه سرعت مارپیچ بیشتر باشد ، چرخش ها محکم تر می شود. وقتی گیاهی را با فیلمبرداری در حالت گذر زمان مشاهده می کنید ، شاهد آن هستید که با مارپیچ زندگی می رقصد. مارپیچ طلایی یک مارپیچ لگاریتمی است که توسط یک عامل از نسبت طلایی به بیرون رشد می کند. نسبت مارپيچ طلایی یک رابطه ریاضی ویژه است که در طبیعت بارها و بارها پدیدار می شود. این الگوی قابل مشاهده از آنچه به آن سری فیبوناچی یا دنباله فیبوناچی گفته می شود پیروی می کند. 




در سری فیبوناچی هر عدد جمع دو عدد قبلی است. ریاضیدان و ستاره شناس آلمانی كپلر، در نحوه چیدمان برگها بر روی ساقه گیاهان الگوهای مارپیچ را مشاهده و كشف كرد. یا در گل آرایی گلبرگهای گل. لئوناردو داوینچی مشاهده کرد که فاصله بين برگها از الگوی مارپيچ پيروی می كنند. به این الگوها الگوهای  "فايلوتاكسيس" یا الگوهای ترتیب برگ گفته می شود.
آرایش فايلوتاكسيس را می توان در خود سازماندهی نوکلئوتیدهای دی ان ای و در همه مخلوقات از شجره نامه تولیدمثل خرگوشها ، تا مخروط کاج ها، کاکتوسها، کریستال های برف ها و موجودات ساده مانند دیاتوم ها مشاهده کرد. دیاتومها یکی از متداول ترین انواع فیتوپلانکتون ها هستند؛ ارگانیسم های تک سلولی که غذای گونه های بیشماری در سراسر زنجیره غذایی محسوب می شوند.


آیا دانش ریاضی برای وجود یک آفتابگردان یا زنبور عسل نياز است؟ طبیعت برای خلق و رشد کلم بروکلی با دپارتمان فیزیک مشورت نمی کند.  طبیعت بطور خودکار طراحی می شود. دانشمندان حوزه نانوتکنولوژی از اصطلاح خود مونتاژ برای توصیف نحوه شکل گیری مجتمع هايی در مرحله شش ضلعی اولیه تشکیل دی ان ای استفاده می کنند. 
در مهندسی فناوری نانو ، نانولوله های کربن از یک ترتیب مشابه از مواد تشکیل شده اند. طبیعت این نوع هندسه را بارها و بارها به راحتی و خودکار انجام می دهد. طبیعت بدون کاربرد ماشین حساب دقیق و بسیار بی نقص است. به گفته معمار و نویسنده معروف باکمینستر فولر ، این الگوها عملكردی از زمان هستند.
فرم و شكل دي ان اي و لانه زنبور وجود دارند همينطور که یک حباب، گرد است . این کارآمدترین شکل و فرم برای وجود آنها با کمترین میزان مصرف انرژی است. فضا خود فرم و شکل دارد و فقط فرمها و شكلهای مشخصی را برای تشكيل ماده امکان پذیر می کند ، همیشه پیش فرض مناسبترين فرم و شكل را انتخاب می كند. این الگوها قوی ترین و کارآمدترین روش برای ساختن سازه های معماری مانند گنبدهای ژئودزیک است. الگوهای مارپیچی لگاریتمی به گیاهان اجازه می دهد تا بهترين حالت را برای قرار گرفتن در معرض حشرات و گرده افشانی فراهم كنند، بيشترين مقدار نور خورشید و باران را دريافت كنند و به آنها اجازه می دهد تا آب را به بهترين حالت با همان الگوی مارپیچی  به سمت ریشه خود بکشند..
پرندگان شكاری برای تعقیب وعده غذایی بعدی خود از الگوی مارپیچ لگاریتمی استفاده می کنند. پرواز در جريان مارپیچی بهترين روش برای شکار کردن است. توانایی فرد در دیدن زیبایی و تقارن در طبیعت است که به او اجازه دیدن مارپیچ زندگی در حالتِ رقصیدنِ آکاشا در عالم را می دهد.
شاعر ویلیام بلیک گفت: "جهان رویشی مانند گل است که از مرکز زمین شروع می شود و در آن جاودانگی است. از ستارگان به پوسته دنیوی منبسط می شود و در آنجا دوباره جاودانگی را درون و برون نظاره گر است. "
مطالعه الگوها در طبیعت در غرب کم کاربرد است ، اما در چین باستان این علم به "لی" معروف بود. لی منعکس کننده نظم و الگوی پویا در طبیعت است. و این الگو مثل موزائیک چیزی ایستا ، یخ زده یا تغییرناپذیر نیست.
این الگوی پویا در همه موجودات زنده تجسم یافته است. شریان های برگ ، نشان های لاک پشت و الگوهای برجسته روی سنگ ها ، همه بیانگر زبان و هنر مخفی طبیعت است. پلکان مارپیچی یکی از الگوهای بسیار لی است. در ساختارهای مرجانی ، قارچ های مورکولای ، کلم و مغز انسان یافت می شود.  


الگوی سلولی الگوی رایج دیگری در طبیعت است. تعداد بیشماری از ساختارهای سلولی مختلف وجود دارد اما همه دارای نظم مشابهی هستند که با هدف و عملکرد آنها تعریف می شود.  بازی مداوم اشکال و فرم ها در طبیعت مسحور کننده است ، * نکته جالب اینجاست که به نظر می رسد اشکال خاصی از جنس آرکتیپال در طبیعت بافته شده است. الگوی انشعاب یکی دیگر از الگوی های لی یا الگوی قوسی است که در همه سطوح و در کلیه مقیاسهای فراکتال قابل مشاهده است. 


به عنوان مثال ، این تصویر باورنکردنی از یک شبیه سازی ابر رایانه معروف به "ملنیوم ران" است که توزیع ماده تاریک در جهان محلی را نشان می دهد که توسط “ جامعه ماکس پلانک” در آلمان ایجاد شده است. ماده تاریک همان چیزی است که ما قبلاً به عنوان فضای خالی یا خلاء تصور می کردیم. مانند سیستم عصبی نامرئی است که در سراسر جهان جریان دارد. جهان به معنای واقعی کلمه مانند یک مغز غول پیکر است. دائماً در حال استفاده از نوعی انرژی تاریک یا پنهان است که علم فقط در حال درک آن است. از  
  
طریق این شبکه عظیم ، انرژی غیرقابل سنجشی در حال حرکت است که باعث تقویت حرکت و گسترش جهان می شود.


طبیعت زمانی که ما تنظیمات مناسب برای شرایط داشته باشیم ، الگوهای انشعاب را بطور خودکار ایجاد می کند. طبیعت یک ماشین تولید کننده هنر یا یک موتورخلق زیبایی است. از برق برای رشد شاخه های بلوری نقره استفاده می شود. کریستالها بر روی کاتد آلومینیوم شکل می گیرند ، زیرا یونها از محلول نیترات نقره به برق متصلند.
شکل گیری خود سازماندهی شده ای است. شما می بینید که این آثر هنری تولید شده توسط خود طبیعت است.
 


 یوهان ولفگانگ فون گوته گفت: "زیبایی جلوه ای از قوانین پنهان طبیعت است که در غیر این صورت برای همیشه از ما پنهان می شد." به این معنا که، همه چیز در طبیعت زنده ، خود سازمان یافته است.
هنگام استفاده از ولتاژ بالاتر ، انشعاب فراکتال آشکارتر می شود. این در زمان واقعی اتفاق می افتد.
 ساختارها و الگوهای شبیه درخت در سراسر پیکر انسان یافت می شود. همان سیستم های عصبی که طب غربی از آن آگاه است. که در طب چینی ، آیورودیس و تبت ، چاکرای انرژی یک مؤلفه اساسی برای درک 
نحوه عملکرد بدن است. "نادها" یا چاکراهای انرژی ساختارهایی شبیه درخت را تشکیل می دهند. معاینه  پس از مرگ ، چاکراها یا نادها را فاش نمی کند ، اما این بدان معنی نیست که آنها وجود ندارند.  باید ابزاری را که برای نگاه کردن استفاده می شود ، اصلاح کنیم. ابتدا باید یاد بگیریم که ذهن خود را آرام کنیم.
فقط در این صورت آن را در درون خود مشاهده خواهیم کرد. در تئوری الکتریکی ، هرچه مقاومت در سیم کمتر باشد ، می تواند انرژی بیشتری را حمل کند. هنگامی که شما از طریق مدیتیشن انصاف را پرورش می دهید ، حالت عدم مقاومت در بدن شما ایجاد می کند.
پرانا ، یا چی ، یا انرژی درونی به سادگی زنده بودن درونی شماست. چه احساسی دارید وقتی هوشیاری خود را در بدن جریان می دهید. سیم های ظریف درون بدن شما که پرانا ، نادها را حمل می کنند ، قادر به حرکت بیشتر و بیشتر انرژی پرنیک از طریق چاکراها هستند.
 
سیم کشی شما با استفاده از آن قوی تر می شود ، زیرا به شما اجازه می دهد جریان انرژی یابد.
هر جا که آگاهی قرار گیرد ، چی ، یا انرژی ، جریان خود را آغاز می کند و اتصالات جسمی شکوفا می شود. در مغز و سیستم عصبی ، الگوی سیم کشی فیزیکی با تکرار ایجاد می شود. با قرار دادن مداوم توجه خود و کاهش مقاومت در برابر احساساتی که تجربه می کنید ، ظرفیت انرژی خود را افزایش می دهید. در تائوئیسم ، نماد یین یانگ بیانگر نفوذ نیروهای مارپیچی طبیعت است. یین یانگ دو و یک نیست. مفهوم باستانی "حرا" توسط یک چرخش مارپیچ یین یانگ یا مارپیچ نشان داده شده است. این مرکز قدرت واقع در شکم زیر ناف است. حرا به معنای واقعی کلمه دریا یا اقیانوس انرژی است.
در چین ، حرا را دانتیان پایینی می نامند. در بسیاری از اشکال هنرهای رزمی آسیا گفته می شود که جنگجو با حرا قوی غیرقابل توقف است. در سنت سامورایی یک نوع خودکشی آیینی یا “سپپوکو حرا کیری” با وارد کردن شمشیر در حرا صورت می گرفت. این عمل بدان معناست که حرای شخص قطع می شود و از این طریق کانال انرژی یا انرژی برق از کار می افتد.
 حرکت از این مرکز باعث ایجاد حرکت برازنده زمینی می شود که نه تنها در ورزش های رزمی بلکه در گلف بازان بزرگ ، رقصندگان شکم و دراویش صوفی مشاهده می کنید. این پرورش آگاهی تک قلو و منضبط ذات حراء است؛ ثبات در چشم طوفان. غریزه درونی در ارتباط با منبع انرژی فرد است. شخصی که حراء خوبی دارد به زمین و به خرد شهودی متصل می شود که همه موجودات را به هم وصل می کند.
 فکر کردن با شکم ، "حرا د کانگاناسایی" این است که به خرد درونی خود عمل کنید. بومیان باستانی استرالیا در همان منطقه حرا متمرکز بودند - جایی که بند ناف مار بزرگ رنگین کمان دراز کشیده بود که باز هم ، بازنمایی انرژی تکاملی در بشریت است.  


تصادفی نیست در ناف زندگی جدید آغاز می شود. سیستم عصبی روده که گاهی به آن "مغز روده" نیز گفته می شود ، دارای نورونها و انتقال دهنده های عصبی خاص خود است که مشابه ماتریس پیچیده ای از اتصالات مغز در سر است. می تواند به طور خودمختار عمل کند ، یعنی با هوش خاص خود. می توانید بگویید که مغز روده یک نسخه فراکتال از مغز سر است ، یا شاید مغز سر یک نسخه فراکتال از مغز روده باشد. یک خرس سالم حرا قوی دارد. هنگامی که یک خرس می داند که در آن باید از گیاهان علوفه ای استفاده کند ، حرکت چی را از طریق حواس خود ، با محوریت در حرا یا شکم دنبال می کند.
*این ارتباط خرس با خوابگاه است. مکانی در سنت های بومی که همه دانش ها از آن به دست می آید همان مارپیچ زندگی است. اما چگونه مردم باستان در مورد مارپیچ می دانستند اگر علم مدرن  به تازگی شروع به شناخت اهمیت آن کرده است؟


از زنبورها بپرسید ، زیرا آنها فراموش نکرده اند که چگونه عشق بورزند. زنبورها به عنوان بخشی از یک سیستم همزیستی با منبع در شکوفایی زیبایی و تنوع ارتباط ویژه ای دارند. آنها یک پل ارتباطی بین ماکروسکوپ و میکروسکوپ هستند. یک قلب وجود دارد که همه را به هم وصل می کند ،ذهن متمرکز کندو.
کندو مانند ذهن باز آرزوهای خود را به جهان می فرستد تا تجلی یابد. در طبیعت ، بسیاری از موجودات می دانند که چگونه یکنواخت عمل کنند ، با یک روح و یک جهت حرکت کنند. اما همه آنها به نفع دیگر گونه های اطراف خود نیستند. به عنوان مثال ، ملخ همه چیز را در مسیر خود می بلعند. ملخ چاره ای ندارد جز اینکه مانند ملخ عمل کند.  هرگز نمیتواند عسل یا گرده افشانی را به روش زنبور عسل انجام دهد. رفتار ملخ سفت و سخت است ، اما انسان منحصر به فرد است که می تواند مانند زنبور عسل یا مثل ملخ عمل کند.
ما آزادیم که الگوهای تعامل با جهان را تغییر داده و از آن استفاده کنیم. ما می توانیم به صورت سمبولیک یا به عنوان یک انگل وجود داشته باشیم. امروزه انسان سعی می کند مارپیچ را با ذهن عقلانی درک کند اما هیچ وقت عقل نمی تواند ما را به مارپیچ زندگی مرتبط کند. ما همیشه در ارتباط بوده ایم. اندیشیدن همان چیزی است که ما را در توهم جدایی قرار می دهد، درون هویت خودمان.
تفکر، خلق جدایی است، تجربه محدودیت. هرچه بیشتر با فکر همسویی داشته باشیم ، از منبع خارج می شویم. فرهنگ های باستانی که کمتر متفکر بودند خود را با مارپیچ به روشی مستقیم و شخصی تر از آنچه امروز انجام می دهند هماهنگ کردند. در هند باستان ، کوندالینی نمایانگر انرژی درونی شخص است که به شکل مار یا مارپیچ شبیه به ستون فقرات حرکت می کند.
در سنت های قدیمی یوگی هند ، دنیای درونی مردم در آن زمان با فرهنگ های حرا محور قابل مقایسه بود.
متعادل کردن قدرت مارپیچ  توسط ثبات آگاهی این است که با پتانسیل کامل خود هماهنگ شوید. شکوفایی  یک موجود بی نظیر و چند وجهی بنام شما طراحی شده است.
"ایدا" - کانال زنانه یا ماه به مغز راست وصل شده و کانال "مردانه" یا "خورشید" به مغز سمت چپ متصل است. هنگامی که این دو کانال در تعادل هستند ، انرژی از یک کانال سوم بالا می رود ، سوشومنا که در مرکز ستون فقرات است ،با انرژی رسانی به چاکراها  تکامل کامل  را محیا می کند. کلمه "چاکرا" کلمه ای باستانی سانسکریت به معنی چرخ انرژی است. کندالینی چیزی کمتر از مارپیچ ابتدایی نیست که زندگی انسانی شما را به وجود می آورد. این یک نوع انرژی متفاوت است از چیزی است که ما معمولاً درک می کنیم. شبیه به پلی است که از "ماده ناخالص" تا خالص ترین انرژی ها کشیده شده است. انسان نقش پل را دارد. کندالینی انرژی نیست که با اراده ، تلاش و اصطکاک بوجود آید. بیشتر مشابه رشد گل است. تنها کاری که ما به عنوان یک باغبان خوب می توانیم انجام دهیم آماده کردن خاک و شرایط مناسب است و در نهایت اجازه دهیم طبیعت مسیر خود را طی کند. اگر یک گل را مجبور کنید زودرس باز شود ، آن را از بین می برید. گل با هوشیاری خاص و با جهت گیری خود سازماندهی شده رشد می کند.
ذهن نفسانی که بر دنیای برون تمرکز کرده همان عاملی است که انسان را از تجربه ماهیت ارتعاش درون باز می دارد. هنگامی که هوشیاری به درون چرخانده شود ، مانند پرتوهای خورشید  نیلوفر آبی درون شروع به رشد می کند. هم زمان کوندالینی در درون  بیدار می شود ، فرد شروع به دیدن امضای مارپیچ در همه هستی می کند. این مارپیچ پیوند بین دنیای درونی ما و دنیای بیرونی ما است.


 




 






 




































بخش سوم - مار و لوتوس 






قبل از طلوع تمدن غربی و زبان نوشتاری، علم و معنویت دو چیز جدا از هم نبودند. در آموزه های سنن بزرگ باستانی ، جستجوی دانش و یقین با حواس درونی و درک شهودی مارپیچ تغییر متعادل می گشت.
با غالب شدن تفکر علمی و تکثیر اطلاعات ، تکه تکه شدن سیستم دانش  در ما شروع شد. افزایش تخصص به این معنی بود که تعداد کمتری از مردم قادر به دیدن تصویر بزرگ از حواس و شهود زیبایی شناسی سیستم کلی شدند. هیچ کس نمی پرسید ، "آیا این همه فکر کردن برای ما خوب است؟"
دانش کهن اینجا در میان ماست ، در نمایی ساده پنهان گشته. ما بیش از حد درگیر افکار خود هستیم تا بتوانیم آن را تشخیص دهیم. این خرد فراموش شده راهی برای بازگرداندن تعادل بین باطن و بیرون است، یین و یانگ، مارپیچ تغییر و سکون در هسته ما. در افسانه یونانی ، آسکلپیوس پسر آپولو و خدای شفا بود. خرد و مهارت وی برای شفابخشی بی نظیر بود و گفته می شود راز زندگی و مرگ را کشف کرده است.


در یونان باستان معابد شفابخش آسکلپیوس قدرت مارپیچ اولیه را که توسط نماد عصای آسکلپیوس دیده شده است ، تشخیص می دادند. گفته می شود که بقراط ، پدر پزشکی ، که سوگند او هنوز اخلاق حرفه پزشکی است ، در یک معبد آسکلپی آموزش دیده بود. تا به امروز ، این نماد از انرژی تکاملی ما به عنوان آرم انجمن پزشکی آمریکا و سایر سازمان های پزشکی در سراسر جهان بکار می رود.
در نمادنگاری مصری ، مار و پرنده نشانگر دوگانگی یا قطبی بودن سرشت انسان هستند.
مار رو به پایین ، مارپیچ تجلی ، انرژی تکاملی جهان است. پرنده رو به بالا و صعودی است. جریان صعودی به سمت خورشید یا هوشیاری و بیداری مطلق است، تهی شدن آکاشا.
فرعونها و خدایان با انرژی بیداری که توسط م ار کوندالینی ستون فقرات بالا می رود و "آجنا چاکرا" را بین  دو چشم سوراخ می کند به تصویر کشیده شده اند که چشم هوروس خوانده می شود. در آیین هندو ، “بیندی” نیز نماینده چشم سوم است. ارتباط الهی با روح.


نقاب شاه تاتانکامن نمونه ای کلاسیک از نقوش مار و پرنده را نشان می دهد. سنتهای مایان و آزتک ، به نام کویتزالکواتل یا کوکولکان نقوش مار و پرنده را در یک خدا یکپارچه می کنند. خدای مار غوطه ور نشان  دهنده  آگاهی تکامل بیدار یا کوندالینی بیدار است. کسی که کویتزالکواتل را در درون خود بیدار می کرد ، تجلی زنده ای از پروردگار می گشت. گفته می شود که کویتزالکواتل یا انرژی مار ، در پایان زمان دنیا برمی گردد.


نماد مار و پرنده  در مسیحیت نیز یافت می شود. معنای واقعی آنها عمیق تر رمزگذاری شدند اما معنای آن مانند سایر روایات باستانی است. در مسیحیت ، پرنده یا کبوتر که اغلب در بالای سر مسیح دیده می  شود ، نمایانگر روح القدس یا کوندالینی شاکتی است که در چاکرای ششم و بعد از آن بالا می رود.
عارفان مسیحی کوندالینی را با نام روح القدس خوانده اند. در یوحنا 3:12 آمده است: "و همانطور كه موسی مار را در بیابان بلند كرد ، پس پسر انسان نیز باید بلند شود." عیسی و موسی انرژی کوندالینی خود را بیدار کردند و آگاهی بیداری را به نیروهای ناخودآگاه خزندگان انتقال دادند که مقصد انسان را هدایت می کند. 
 
گفته می شود عیسی چهل روز و چهل شب در بیابان گذراند و در این مدت شیطان او را وسوسه می کرد. مشابه آن  بودا برای رسیدن به روشنگری در زیر درخت خرد می نشست “مارا” برای وسوسه او در تلاش بود. هم مسیح و هم بودا برای دوری کردن از فریب های نفس، لذت ها و غرایز دنیوی را ترک کردند. در هر داستان ، دیو ، اهرمن و پلیدی وابستگی های شخص هستند. اگر داستان آدم و حوا را با توجه به روایات ودایی و مصری بخوانیم متوجه می شویم  مار محافظ درخت زندگی کوندالینی است.
سیب نشان دهنده فریب و وسوسه های دنیوی است، دور کردن ما از دانش دنیای درونمان، درخت دانش درون. این درخت “شبکه نادی ها” یا “نصف النهارهای انرژی” در درون خودمان اند که به معنای واقعی کلمه ساختارهایی شبیه درخت را در کل بدن تشکیل می دهند.
در پی پاسخگویی به نیاز نفس به لذات برون، خود را از دانش دنیای درونی، ارتباط با آکاشا و منبع خرد جدا کرده ایم. بسیاری از اسطوره های تاریخی جهان در فرهنگ خود اژدها را به استعاره از انرژی های درونی  به تصویر کشیدند. 


در چین ، اژدها هنوز نمادی مقدس است که نشانگر خوشبختی است. همانند فراعن مصر ، امپراطوران چین باستان که انرژی های تکاملی خود را بیدار کرده بودند توسط مار بالدار یا اژدها نمایش داده می شدند. توتم سلطنتی امپراتور جید یا امپراطور آسمان ها تعادلی مشابه ایدا و پینگالا را نشان می دهد. ین و یانگ در تائوئیسم به معنای بیدار شدن از مرکز صنوبری (غده صنوبری در مغز) یا برخواستن “دانتین تائوئیزم” است. 
طبیعت مملو مکانیسم های جذب و تشخیص نورهای مختلف است. به عنوان مثال ، یک خارپشت دریایی با بدن تیغ دار و تیز خود می تواند مانند یک چشم بزرگ عمل کند. خارپشت دریایی با سنجش نوری که به محور پشت خود می خورد و با مقایسه شدت پرتو نورها محیط اطراف خود را تشخیص می دهد. 


ایگواناهای سبز و سایر خزندگان دارای چشم سوم یا غده کاج در بالای سر خود هستند که از آن برای شناسایی شکارچیانی که از بالا حمله می کنند استفاده می کنند. غده صنوبری انسان جزو غده غدد درون ریز است که به تنظیم الگوهای بیداری و خواب کمک می کند. با اینکه در اعماق سر جای دارد به نور حساس است.


فیلسوف دکارت مطرح کرد که ناحیه غده صنوبری یا همان چشم سوم رابط بین آگاهی و جسم است. تقریباً همه چیز در بدن انسان متقارن است. دو چشم ، دو گوش ، دو سوراخ بینی، حتی مغز دو طرف دارد. اما ناحیه ای از مغز وجود دارد که آینه ای از آن نیست. این ناحیه غده صنوبری و مرکز انرژی احاطه کننده آن است. از نظر شیمیایی ، مولکولهای منحصر به فردی مانند “دی ام تی” به طور طبیعی توسط غده صنوبری تشکیل می شوند. دی ام تی در لحظه تولد و مرگ به طور طبیعی شکل می گیرد ،که به معنای واقعی کلمه پلی است بین زندگی و مرگ. دی ام تی در حالت های مراقبه عمیق و سکوت کامل ذهن یا به صورت ذاتی تولید می شود. به عنوان مثال ، “آیوهوسکا” در سنت های درمانگران سرخپوست در آمریکای جنوبی مورد استفاده قرار می گیرد تا حجاب بین جهان درون و بیرون را از بین ببرد.
کلمه صنوبر خود دارای ریشه مشابه مخروط صنوبر است زیرا غده صنوبری، الگوی فیبوتاکسازی مارپیچی مشابه دارد. این الگو به عنوان الگوی گل زندگی شناخته می شود، که در آثار هنری باستان موجودات روشن بین یا بیدار رایج بوده است.
وقتی تصویر مخروط کاج یا صنوبر در آثار هنری مقدس مشاهده می شود ، نمایانگر چشم سوم بیدار است؛ آگاهی که به یک جریان انرژی تکاملی تاکیید و هدایت می کند. مخروط کاج یا صنوبر نشان دهنده گل دادن چاکراهای بالاتر است که با بالا رفتن “سوشومنا” در “چاکرای آژنا” و  فراتر از آن فعال می شود.
در اساطیر یونان باستان، پرستشگرهای “دیونیسوس” یک “تیریس” (چوب غول پیکر را که با مارپیچ مخروط صنوبر پوشانده شده بود و در بالای آن صنوبر مخروطی قرار داشت) حمل می کردند. باز هم ، نمایانگر انرژی دیونیسوس یا کندالینی شاکتی در حال حرکت به سمت  بالای ستون فقرات بدن صنوبری و رسیدن به چاکرای ششم است. در قلب واتیکان ممکن است انتظار مجسمه ای غول پیکر از حضرت مسیح یا مریم مقدس را داشته باشید اما درعوض با یک مجسمه غول پیکر مخروط صنوبر مواجه می شوید که نشان می دهد در تاریخ مسیحیت ممکن است دانش چاکراها و کوندالینی وجود داشته اما به هر دلیلی آن را پنهان کردند. پاسخ رسمی کلیسا این است که کاج مخروطی نمادی از زادآوری است و زندگی جدید مسیح را نشان می دهد. مایستر اچارت ، فیلسوف و عارف قرن سیزدهم ، گفت: "چشمی که با آن خدا را می بینم و چشمی که خدا مرا می بیند یکی و یکسان است." 


در انجیل مقدس پادشاه جیمز، عیسی گفت: "نور بدن چشم است ، اگر چشم شما مجرد باشد ، تمام بدنتان مملو از نور خواهد می شود." بودا گفت: "بدن چشم است". در سکوت “سامادهی”  بیننده و دیده یکی است.
ما عالمی آگاه به خود هستیم. هنگامی که کوندالینی فعال می شود ، ششمین مرکز چاکرا و غده صنوبری تحریک می شود و شروع به بازیابی برخی از وضایف تکاملی خود می کند.
 مراقبه در تاریکی هزاران سال است که به عنوان راهی برای فعال کردن چاکرای ششم در ناحیه غده صنوبری استفاده می شود. فعال سازی این مرکز به فرد اجازه می دهد تا نور درونی خود را ببیند. خواه یوگی باشد یا سرخپوست درمانگر، تائوئیست ، مایا ، راهب تبتی در تمام این سنت ها فرد به اعماق غار رفته و در تاریکی چله نشینی می کند. غده صنوبری دروازه ای برای تجربه انرژی ویژه فرد به طور مستقیم است. 


 فیلسوف نیچه گفت ، "اگر مدت طولانی به عمق چاه خیره شوید ، در نهایت متوجه می شوید که عمق چاه نیز به شما خیره می شود." “دلمن ها” دروازه های مقبره ای  باستانی از قدیمی ترین سازه های باقیمانده روی زمین هستند. تاریخ آنها مربوط به دوره نوسنگی ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است و برخی از آنها در اروپای غربی هفت هزار سال قدمت دارند. همیشه از دلمن ها برای مراقبه به عنوان راهی  برای عبور انسان از جهان درون و بیرون استفاده می شد.  مراقبه در تاریکی کامل باعث فعال شدن چشم سوم و مشاهده جریان انرژی داخل بدن بصورت نورانی می شود. ریتم منظمی که خورشید و ماه شبانه روز را کنترل می کنند دیگر عملکرد بدن را کنترل نمی کند و ریتمی جدید برقرار می شود. چاکرای هفتم ، هزاران سال است که با نماد "اُم" به نمایش در آمده است. نمادی که توسط علائم سانسکریت ساخته شده است نمایانگر اصل وجود می باشد.
هنگامی که کوندالینی بالاتر از چاکرای ششم می رود آغاز به خلق حلقه نور می کند. در نقاشی های مذهبی سنت های مختلف جهان حلقه نور مکرراً به تصویر کشیده شده است. هاله یا حلقه نور، به تصویر کشیدن امضای انرژی ایست که در اطراف سر وجود بیدار درجریان است. این امر در تمام ادیان جهان مشترک است.  


روند تکاملی بیدار کردن چاکراها متعلق به یک گروه یا یک دین نیست ، بلکه حق ذاتی  هر انسانی روی کره زمین است. چاکرای تاج اتصال یزدانی است؛ آنچه فراتر از ثنویت، اسم و فرم است. “آخناتن” فرعونی بود که همسرش “نفرتیتی” نام داشت. از او به عنوان پسر خورشید یاد می شود. او "آتن" یا همان كلمه خدا را با متحد کردن كوندالینی و آگاهی در درون خود کشف كرد.  


در نمادنگاری مصر، آگاهی بیدار توسط دیسک خورشیدی در بالای سر خدایان یا وجودهای بیدار نشان داده شده است. در روایات هندو و یوگیک این هاله یا حلقه نور به "ساهاسرارا" معروف است ، نیلوفر آبی هزار گلبرگی. بودا با نماد لوتوس در ارتباط است. الگوی فیلوتاکسی همان الگویی است که در شکوفه یک نیلوفر آبی یافت می شود. این گل الگوی زندگی یا همان بذر زندگی است. این الگوی اصلی ای است که همه اشکال در آن جای می گیرند. این شکل  فضا یا کیفیت ذاتی آکاشاست. در یک زمان از تاریخ ، نماد گل زندگی در سرتاسر زمین رواج داشت. گل زندگی در مقدس ترین مکان های چین و سایر مناطق آسیا توسط شیرها محافظت می شد.
هگزاگرام های ۶۴ در “آی چینگ” اغلب نماد یین یانگ را احاطه کرده اند که روش دیگری برای نشان دادن گل زندگی است. در گل زندگی اساس هندسی همه جامدات پلاتونی وجود دارد. اساساً هر شکلی که در عالم وجود داشته باشد. 


گل باستانی زندگی با هندسه ستاره داوود یا همان دو مثلث رو به بالا و  پایین شروع می شود. به صورت سه بعدی این ساختارها چهار ضلعی خواهند بود.  نماد یانترا به نوعی برنامه نوشته شده ی جهان است؛ ماشین تولید فراکتال در دنیای ما. یانترا هزاران سال به عنوان ابزار بیدارکننده آگاهی استفاده شده است.
فرم بصری یانترا نمایشی ظاهری از روند شکوفایی معنویات درون است. این همان موسیقی پنهان جهان است که شامل اشکال هندسی متقاتع و الگوهای متداخل قابل مشاهده می باشد.
هر چاکراه یک نیلوفر آبی ، یانترا یا یک مرکز روانشناختی و روانی است که از طریق آن می توان جهان را تجربه کرد. یانترا سنتی مانند آنچه در سنت تبت یافت می شود ، با لایه های غنی از معنا ساخته می شود که ديدگاه كاملی از جهان بینی و جهان را در بر می گيرد. یانترا یک الگوی مداوم در حال تحول است که از طریق قدرت تکرار کار می کند. تکرار چرخه قدرت یانترا همه چیز است اما در دنیای امروز از دست رفته است زیرا ما فقط در دنیای اطرافمان بدنبال معنا هستیم و هیچ کاری را با نیت اتصال درونی خود انجام نمی دهیم.  


دلیل خوبی برای پاسخ به این که چرا کشیش ها ، راهبان و یوگی ها بطور سنتی مجرد و متدین بودند. امروزه بجز تعداد اندکی از آنها می دانند که چرا در تجرد هستند زیرا هدف واقعی از بین رفته است. اگر برای تولید اسپرم یا تخمک انرژی بیشتری فعال شود دیگر برای ایجاد کندالینی در چاکراهای بالا سوخت کافی وجود نخواهد داشت. کوندالینی انرژی زندگی است که انرژی جنسی نیز از همان تغذیه می کند. هنگامی که آگاهی بر تمایلات غریزی و دنیای مواد و ابزار کمتر متمرکز شود، کندالینی انعکاس و تابش اصلی خود را بر چاکراهای بالاتر قرار می دهد و آن انرژی را در ستون فقرات و چاکراها جاری می کند.
 بسیاری از شیوه های تانتریک نحوه تسلط بر انرژی جنسی را آموزش می دهند تا بتوان از انرژی
آن برای تکامل معنوی بالاتری استفاده کرد. وضعیت هوشیاری شما شرایط مناسبی را ایجاد می کند تا انرژی شما توان رشد کردن پیدا کند. وارد شدن به حالت آگاهی و هوشیاری عمیق زمان کمی می برد. همانطور که اچارت تول می گوید ، "آگاهی و حضور همیشه در لحظه حال اتفاق می افتد." 
هنگامی که می خواهید چیزی اتفاق بیفتد ، شما در برابر آنچه هست مقاومت کرده اید.  از بین بردن همه مقاومت ها و پا فشاری های درون و بیرون اجازه می دهد تا انرژی تکاملی در حال گسترش باشد. در سنت قدیمی یوگیک ، از حرکت های ایستایی یوگا برای آماده کردن بدن برای مراقبه استفاده می شد.
هاتا یوگا هرگز صرفاً به عنوان یک ورزش بکار نمی رفته، بلکه به عنوان راهی برای پیوند دادن دنیای درون و بیرون در نظر گرفته شده بود. کلمه سانسکریت "هاتا" به معنی: خورشید "هه" ، و ماه "تا" است. در پاتانجلی، ساترا یوگا اصلی ، هدف هشت شاخه یوگا همان مسیر هشت گانه بودا برای رهایی از رنج است.  وقتی قطبهای دنیای ثنویت در تعادل باشند ، وجود سوم متولد می شود.
 کلید طلایی مرموزی را می یابیم که نیروهای تکاملی طبیعت را گسترش می دهد. این سنتز در کانال های خورشید و ماه انرژی تکاملی ماست. از آنجا که اکنون تقریباً انسانها به طور انحصاری با اندیشه و جهان بیرونی خود شناخته می شوند ، معدود افرادی به تعادل می رسند که با نیرو درونی و بیرونی  کوندالینی اجازه می دهند بطور طبیعی بیدار شود. برای کسانی که فقط با وهم آشنا می شوند ، کوندالینی همیشه یک استعاره ، یک نظریه باقی می ماند و هیچگاه یک تجربه مستقیم از انرژی و آگاهی نخواهند شد.






































بخش چهارم - ورای تفکر








زندگی ، آزادی و دستیابی به سعادت اهداف ما هستند. ما به نحوی زندگی می کنیم که خوشبختی را همانند کالایی در "جایی" پیدا کنیم. ما طوری زیسته ایم که با آمال و خواسته هایمان  یکی شده ایم.
خوشبختی چیزی نیست که همانند یک لباس ارزان قیمت خریداری شود. این دیدگاه همان مایا ، وهم  و بازی بی پایان شکل ها است. در نگرش بودایی ، سامسارا یا چرخه بی پایان، رنجشی ناشی از هوس و لذت است که از درد گریزانست. فروید از این امر به عنوان "اصل لذت" یاد کرد. هر کاری که انجام می دهیم تلاشی برای ایجاد لذت ، به دست آوردن مطلوب یا دور کردن نامطلوب است. حتی یک ارگانیسم ساده مانند “پارامسیوم” این کار را انجام می دهد. به آن پاسخگویی به محرک می گویند.
بر خلاف پارامسیوم ، انسان ها انتخاب بیشتری دارند. ما آزادیم که فکر کنیم ، و این قلب مشکلات است. تفکر در مورد آنچه مطلوبست ما را از کنترل افکارمان خارج کرده است ، در واقع فکرمان مارا کنترل می کند.
معضل جامعه مدرن امروز این است که ما با کمیت و کیفیتی از افکار و معنای علمی اطرافمان به دنبال درک جهان هستیم  نه از طریق آگاهی باستانی درونی. افکار فقط مارا با افکار بیشتر و سوالات بیشتر مواجه می کند.
ما به دنبال شناختن نیروهای عمیقی که دنیا را خلق کرده اند و آن را هدایت میکنند هستیم. اما آن اصل را خارج از خود و شایستگی طبیعی خود تصور می کنیم و نه به عنوان یک موجود زنده. روانپزشک معروف کارل یونگ گفت ، "کسی که به بیرون نگاه میکند خواب می بیند،  کسی که به درون  نگاه کند بیدار می شود". آرزوی بیدار و خوشبخت بودن اشتباه نیست. اشتباه آنست وقتی فقط در وجود خودمان شادی قابل یافت است در اطرافمان بدنبال آن بگردیم. 
 
در ۴ آگوست ۲۰۱۰ ، در کنفرانس “تکنولوژی” در دریاچه تاهو ، کالیفرنیا ، اریک اشمیت (مدیر عامل گوگل) به آمار حیرت انگیزی اشاره کرد. به گفته وی ، امروزه بشر در هر دو روز مقدار اطلاعاتی برابر با مقدار تمام اطلاعاتی که بشر از ابتدای تمدن تا سال ۲۰۰۳ تولید کرده، تولید می کند. چیزی در حدود ۵ هاگزابایت اطلاعات و داده. هرگز در تاریخ بشریت به این حد تفکرات زیاد صورت نگرفته و همچنین هیچگاه آشفتگی به این زیادی روی کره زمین رخ نداده است. 


آیا این طور نیست که هر بار به فکر راه حل مشکل هستیم ، دو مشکل دیگر ایجاد می کنیم؟ چه فایده اگر این تفکر باعث شادی بیشتری نمی شود؟ آیا ما خوشحال تر شدیم؟ آرامتر و خونسردتر شدیم؟ تفکرات مارا راضی تر و آسوده تر کردند؟ یا آیا منزوی تر و دورتر از تجربه عمیق تر و پرمعناتر زندگی شدیم؟
فکر کردن ، عمل کردن و انجام دادن ، باید تعادل فرد را به ارمغان بیاورد. نکته مهم اینست که ما انسان باشیم  نه اعمال انسان. ما خواهان تغییر و ثبات به یکباره هستیم. قلب ما از مارپیچ زندگی جدا مانده است ، در حالی که فکر ما به سمت ثبات ، امنیت و آرامش حواس سوق داده می شود.
با یک شیفتگی ناسالمی، قتل ها، سونامی ها، زمین لرزه ها و جنگ ها را تماشا می کنیم.  ما دائماً ذهن خود را اشغال می کنیم ، آن را با اطلاعات پر می کنیم. 


جریان داشتن نمایش تلویزیونی از هر دستگاه که قابلیت پخش دارد، بازی ها و معماها، پیامک زدن و با هر چیز پیش پا افتاده که وجود دارد ذهنمان را پر می کنیم.  خودمان را با دیدن تصاویر جدید بی پایان، اطلاعات جدید ، روش های جدید تنش زا، محسور کرده ایم.
موقعی که آرامش درونی داریم، قلب به ما می گوید که زندگی بیش از واقعیت اطراف ماست، که ما در دنیای ارواح گرسنه زندگی می کنیم، خواستهای بی پایان و نارضایتی مطلق.
انسان گردابی از داده ها و اطلاعات ایجاد می کند و آن را دور زمین به پرواز در می آورد. این گرداب فکر، افکار و ایده های بیشتری درباره چگونگی تغییر جهانی ارائه می دهد اما از طریق همان افکار است که کره زمین رو به نابودی می رود.




تفکر باعث ایجاد کل آشفتگی های حال حاضر ما شده است. ما علیه بیماری، دشمنان و مشکلات جنگ  می کنیم. تناقض اینجاست است که هرچه در برابر چیزی مقاومت نشان داده شود آن چیز پایدارتر میشود. هرچه در برابر چیزی مقاومت بیشتری نشان دهید، قوی تر می شود. مانند ورزش کردن، در واقع همان چیزی را که می خواهید از آن خلاص شوید، تقویت می کنید.
پس گزینه جایگزین تفکر چیست؟ چه مکانیسم دیگری برای استفاده انسانها در این سیاره وجود دارد؟
در حالی که فرهنگ غربی در سده های اخیر با استفاده از تفکر و تجزیه و تحلیل بر کاوش جسمی متمرکز شده است ، سایر فرهنگ های باستانی نیز به همان اندازه فن آوری پیچیده ای برای کاوش درون انسان ارائه کردند.
از بین رفتن ارتباط ما با دنیای درونی مان عامل عدم توازن در سیاره زمین است. "خود را بدانید" اصل ساکنین باستان کره زمین بوده که با میل به تجربه دنیای فرم اطرافمان جایگزین شده است. پاسخ به سؤال "من کی هستم؟" فقط توصیف آنچه در کارت ویزیت شمانوشته شده نیست. در بودیسم ، انسان محتوای آگاهی خود نیست. انسان صرفاً مجموعه ای از افکار یا ایده ها نیست زیرا پشت فکر کسی است که شاهد افکار است.


اهمیت "فهمیدن خود" یک “ذن کوآن” ، معمای غیرقابل پاسخ است. در نهایت ذهن در تلاش برای یافتن پاسخ خسته می شود. مانند سگی که دم خود را تعقیب می کند ، فقط هویت نفس است که به دنبال پاسخ و هدف می رود. حقیقت این که شما چه کسی هستید نیازی به پاسخ ندارد زیرا همه سؤالات توسط ذهن نفسانی ایجاد می شوند. انسان ذهن نیست. حقیقت در جوابهای بیشتر نیست بلکه در سؤالات کمتر است. همانطور که جوزف کمبل گفت ، "من اعتقاد ندارم که مردم به اندازه ای که  به دنبال تجربه زنده بودن هستند به دنبال معنای زندگی باشند."
وقتی از بودا سؤال شد ، "شما چه هستید؟" او به سادگی گفت ، "من بیدار هستم". بیداری به چه معناست؟ 
بودا دقیقاً نمی گوید که چیست ، زیرا شکوفا شدن زندگی تک تک افراد متفاوت است. اما او یک چیز را می گوید؛ این بیداری پایان رنج است. هر مذهب بزرگی در دنیا برای  “بیداری” نامی دارد، بهشت، نیروانا یا مکشا. یک ذهن آرام چیزی است که شما نیاز دارید تا ماهیت جریان جهان را درک کنید و همه چیز دیگر با آرامش ذهن به خودی خود اتفاق می افتد.
در سکوت، انرژی های درونی از خواب بیدار می شوند و بدون تلاش انسان کار می کنند. همانطور که تاوئیست ها می گویند ، "”چی” هوشیاری را دنبال می کند." با این سکوت فرد شنیدن خرد گیاهان و حیوانات را آغاز می کند. سکوت در رویا زمزمه می کند و فرد ساز و کار ظریف به حقیقت پیوستن رویا را فرا می گیرد.
در “تائو دِ چینگ” به این روش زندگی "وی وو ویی" گفته می شود "انجام دادن هیچ کار." اما بودا از "راه میانه" به عنوان راهی که منجر به روشنگری می شود ، سخن می گفت. ارسطو به میانگین طلایی، میانه روی بین دو افراط به عنوان مسیر زیبایی اشاره کرد؛ نه تلاش بیش از حد، نه خیلی کم؛ یین و یانگ در تعادل کامل.
در فرهنگ مایا مفهوم “ودانتا” یا وهم این است که ما اصل محیط را درک نمی کنیم بلکه تجربه ما پیش بینی است از آنچه افکار ایجاد می کند. افکار اجازه می دهد دنیای ارتعاش را به روشی خاص تجربه کنید، اما آرامش درون ما به وقایع اطرافمان وابسته نیست. باور دنیای اطراف با صرف نظر از درک معنای آن پایه اصلی علم می باشد.
 حواس به ما تنها اطلاعات پیچیده می دهند. تصورات ما در مورد دنیای فیزیکی ساخته ذهن همیشه از طریق حواس فیلتر می شوند بنابراین همیشه ناقص هستند.  یک منبع ارتعاش دربرگیرنده تمام حواس وجود دارد. افراد مبتلا به بیماری "سینستزی" گاهاً این منبع ارتعاشی را در موارد مختلف تجربه می کنند.
سینستزی ها می توانند صدا را به عنوان رنگ یا شکل یا خصوصیات تصویری  همراه با حواس دیگر مشاهده کنند. سینستزی به سنتز یا درهم آمیختگی حواس اشاره دارد. چاکراها و حواس مانند یک منشور هستند که پرتو ارتعاش را فیلترشده انعکاس می دهند. همه چیز در جهان ارتعاشی با سرعت و فرکانس متفاوت است. 


 چشم هوروس باستانی از شش نماد تشکیل شده  که هر یک نمایانگر یکی از شش حواس ماست. مانند سیستم باستانی ودیک ، اندیشه یکی از حواس ما محسوب می شود.
افکار همزمان با احساسات بر روی بدن دریافت می شوند. آنها از همان منبع ارتعاش ناشی می شوند. تفکر صرفاً وسیله است. یکی از شش حواس. اما ما آن را به چنان مقام والایی ارتقاء داده ایم كه خود را با افكارمان می شناسیم.  واقعیت مهم این است که فکر کردن را به عنوان یکی از شش حواس نمیشناسیم. ما چنان در افکار غرق شدیم که تلاش برای توضیح تفکر به عنوان یکی از حواس به مثابه توضیح معنای آب به ماهی است.
“آب ، چه آبی؟” 
در “اوپانیشادها” گفته شده است:
“ نه آن چیزی که چشم می تواند ببیند بلکه آن چه که بموجب آن چشم می تواند ببیند. برهما جاودانه ای را بشناس که بود نه آنچه مردم می پرستیدند. نه آن چه که گوش می تواند بشنود ، بلکه آنچه گوش به موجب آن می تواند بشنود. برهما جاودانه ای را بشناس که بود نه آنچه مردم می پرستیدند. نه آن سخنانی که می تواند روشن کند ، بلکه آنچه سخن به موجب آن می تواند روشن شود. برهما جاودانه ای را بشناس که بود نه آنچه مردم می پرستیدند. نه آن چه که ذهن می تواند فکر کند ، بلکه آنچه ذهن بموجب آن می تواند فکر کند. برهما جاودانه ای را بشناس که بود نه آنچه مردم می پرستیدند.”
 در دهه گذشته پیشرفت های بزرگی در زمینه مغز صورت گرفته است. دانشمندان نروپلاستی را کشف کرده اند، اصطلاحاً سیم کشی فیزیکی مغز با توجه به افکاری که از طریق آن حرکت می کنند تغییر می کند. همانطور که روانشناس کانادایی ، دونالد هب گفت ، "نورونهایی که با هم می سوزند ، به هم سیم می شوند." نورون ها وقتی بیشتر به هم سیم می شوند که فرد در حالت هوشیاری مداوم باشد.
این بدان معنی است که تجربه ذهنی فرد از واقعیت قابل هدایت است. به بیان راحت تر اگر افکار ترس، نگرانی، اضطراب و منفی بافی باشد، سیم کشی مغر برای شکوفایی و شکل دهی بیشتر این افکار رشد می یابد. اگر افکار به سمت عشق، شفقت، قدردانی و شادی هدایت شود، یکپارچگی برای تکرار آن تجربه ها ایجاد می شود. 


اما چگونه به این کار بپردازیم وقتی اطرافمان پر از خشم و رنجش است؟ آیا این به نوعی اغفال یا تفکر آرزومنش نیست؟ نروپلاستی عصر جدید به همان مفهوم نیست که با تفکر مثبت واقعیت ایجاد می شود؟
این مطلب در واقع همان چیزی است که بودا ۲۵۰۰ سال پیش تدریس کرده است. مراقبه “ویپاسانا” یا مراقبه بینشی را می توان به عنوان نوروپلاستی “خود-هدایت شده” توصیف کرد.
شما واقعیت وجود خود را دقیقاً همانطور که هست قبول می کنید - همانطور که در حقیقت است. شما در سطح بنیادین احساس، در سطح ارتعاش و انرژی بدون تعصب و تأثیر فکر آن را تجربه می کنید. با تمرکز مداوم در سطح بنیادین آگاهی ، یکپارچگی سیمهای مغز برای درک کاملاً متفاوت از واقعیت شکل می گیرند. ما بیشتر اوقات آن را به تاخیر انداختیم. ما دائماً اجازه می دهیم که ایده های مربوط به دنیای بیرونی ، شبکه های عصبی ما را شکل دهند، اما لازم نیست حقیقت درونی ما وابسته به اتفاقات خارجی باشد. شرایط مهم نیست. فقط وضعیت هوشیاری من اهمیت دارد.
 مدیتیشن در سانسکریت به معنای عاری بودن از قضاوت است. عاری از همه مقایسه ها. برای رهایی از همه بودن ها. توقف تلاش برای تبدیل شدن به چیز دیگر.
راضی بودن از آنچه هست. راه از بین بردن رنج فیزیکی ، پذیرش کامل رنج و شرایط اطراف است. باید به آن بله بگویید. بنابراین رنجش به چیزی تبدیل می شود که در درون شما است ، نه اینکه شما درون آن باشید.
اما چگونه انسان به گونه ای زندگی می کند که آگاهیش با محتوای درونیش در تضاد نباشد؟ چگونه می توان قلبش را از  جاه طلبی های بی ارزش خالی کند؟
باید یک انقلاب کامل در سطح آگاهی بوجود آید. تغییر اساسی در جهت گیری بینش از دنیای بیرونی به دنیای درون. این انقلابی نیست که با خواست و تلاش تنها انجام شود. بلکه با تسلیم شدن است. پذیرش واقعیت همانطور که هست. تصویر قلب باز مسیح با قدرت این ایده را منتقل می کند که باید در برابر تمام دردها رها شویم.
اگر کسی بخواهد به منبع تکاملی آگاه شود ، باید همه هستی را بپذیرد. این بدان معنا نیست که شما یک مازوخیست شوید، دیگر به دنبال درد نیستید، اما وقتی درد می آید ، که به ناچار می آید، شما به راحتی واقعیت را همان طور که هست بدون میل شدید به تغییر آن می پذیرید. 
هاوایی ها مدتهاست معتقدند که از طریق قلب است که ما حقیقت را می آموزیم. میزان هوش و ذکاوت قلب به همان میزان هوش و ذکاوت مغز است.
مصریان باستان معتقد بودند که قلب، نه مغز، منبع حکمت انسان است. قلب به عنوان مرکز روح و شخصیت قلمداد می شد. از طریق قلب بود که حکمت الهی با مصریان باستان درباره مسیرحقیقی آگاهی  صحبت می کرد.


این پاپیروس "سنگینی قلب" را به تصویر می کشد. رفتن به زندگی بعدی با قلب سبک امر خوبی محسوب می شد. این بدان معنی بود که شما خوب زندگی کرده اید. یک مرحله باستانی که افراد در فرایند بیدار شدن از مرکز قلب تجربه می کنند، تجربه یکی شدن انرژی فرد با انرژی جهان است.
وقتی به خودتان اجازه می دهید این عشق را حس کند، این عشق می شوید، دنیای درونی خود را با دنیای بیرونی متصل می کنید،  همه هستی یکی می شود. 
چگونه موسیقی کره ها تجربه می شود؟ چگونه قلب بزرگ و باز می شود؟
سری رامانا ماهارشی گفت: "خدا در شما سکنی گزیده است ، شما مجبور نیستید کاری انجام دهید تا خداشناس یا خودشناس باشید. این امر در حال حاضر حالت واقعی و طبیعی شماست. فقط همه افکار جستجوگر را کنار بگذارید ، توجه خود را به سمت یک درون جلب کنید و ذهنتان را فدای آن درونی کنید که در قلب شما می تپد خود کنید. برای اینکه تجربه فعلی شما باشد ، خودآزمایی یک روش مستقیم و فوری است. "
وقتی مراقبه می کنید و احساسات از درون زنده بودن را مشاهده می کنید ، در واقع شاهد تغییر هستید. این نیرو در تغییر شکل می گیرد و در حال جریان است. میزان تکامل یا روشن بینی شخص ، درجه توانایی فرد در انطباق با هر لحظه است؛ میزان توانایی تغییر دادن شرایط متغیر و جاری خود، تغییر دادن درد و لذت به سعادت.
لئو تولستوی ، نویسنده "جنگ و صلح" ، گفت: "همه به تغییر جهان فکر می کنند ، اما هیچ کس به فکر تغییر خودش نیست." داروین گفت مهمترین ویژگی برای بقای گونه ها قدرت و هوشمندی نیست ، بلکه سازگاری با تغییرات است.” فرد باید در سازگاری ماهر شود. این آموزه بودایی "آنیکا" است - همه چیز بوجود می آیند و در حال گذر هستند ، تغییر می کنند. همواره در حال تغییر. رنج فقط به دلیل وابستگی ما به شکل خاصی بوجود می آید. هنگامی که به بخش شاهد خود آگاه می شوید ، با درک آنیکا ، سعادت در قلب ظهور پیدا می کند.”
مقدسین ، فرزانگان و یوگی ها در طول تاریخ به اتفاق نظر ، الحاقی را توصیف می کنند که در قلب اتفاق می افتد. آیا نوشته های سنت جان صلیب ، شعرهای مولوی ، یا آموزه های تنتور هند ، همه و همه سعی در بیان رمز و راز  قلب ندارند. در قلب الحاق شیوا و شاکتی اتفاق می افتد. نفوذ مردانه به مارپیچ زندگی و تسلیم زنانه برای تغییر. شاهد و پذیرا بی قید و شرط از همه آنچه هست. برای اینکه قلب خود را بزرگ کنید ، باید خود بزرگ شوید تا بتوانید تغییر کنید. زندگی در دنیای ظاهری جامدات مستلزم “رقصیدن ، متعهد شدن ، کامل زیستن و به کمال عشق ورزیدن با دانش به آن که در نهایت همه اشکال حل می شوند و تغییر می کنند” است.
سعادت ، انرژی ای است که به سکوت پاسخ می دهد. در خالی کردن آگاهی از تمام محتویات ظاهر می شود. محتوای این انرژی سعادت از سکوت ، آگاهی است؛ آگاهی جدیدی در قلب. آگاهی که به هر آنچه وجود دارد متصل است.